باد آورده

جستجوگر پيشرفته سايت





اخبار وبلاگ


تبليغات


در واپسين ساعات اداري يك روز شنبه، در دفتر كارم نشسته و درحال تنظيم گزارش پرونده‌ي سرقتي بزرگ بودم كه توسط يكي از مأمورين، از حضور ارباب رجعي باخبر شدم. مردي خوش‌پوش و حدود 35-30ساله، با سيمايي مضطرب

 
، درحالي‌كه شكوائيه‌اي به دست داشت، داخل شد. خواهش كردم بنشند. نشست و برگه را به دستم داد.
نوشته بود: «بهرام كي‌مرام نام دارم و به تجارت قطعات ماشين‌آلات مشغول هستم. قرار بود امروز با پرواز ساعت چهار بعدازظهر ايران‌اير، به دوبي سفر كنم. به همين‌انگيزه، مبلغ هنگفتي را به دلار و يورو تبديل كردم و درحالي‌كه بست‌هزار يورو به اضافه‌ي بيست‌وهشت هزار دلار در كيفم ارز داشتم، جهت برداشتن





صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد

موضوعات مطالب